۲۸۱ بار خوانده شده
ندانی اگر هیچ بویی بری
مقامات میخوارگان سرسری
کسانی که در بیخودی دم زنند
جهانی به یک جرعه برهم زنند
ز مستان حق پرس اسرارِ می
که افسرده بیرون نبردست پی
چو در می تلف کردگان ذوق نیست
دل افسردگان را سر شوق نیست
حذر کن ز مستان که رندی به گاه
دو عالم بسوزد به یک برق آه
ز مستان به ظاهر چه بینند باز
همه آن که زیشان کنند احتراز
ز بیرون خرابی شناسند و بس
کمالی دهد از درون هر نفس
برون گر خرابی و ویرانی است
درون سر به سر گنج پنهانی است
خرابی مردان اگر ننگری
ز هر کنج گنجی برون آوری
میازار دلهای مستان مست
که سرها ببرند بی تیغ و دست
اگر سوالی داری، اینجا بپرس.
مقامات میخوارگان سرسری
کسانی که در بیخودی دم زنند
جهانی به یک جرعه برهم زنند
ز مستان حق پرس اسرارِ می
که افسرده بیرون نبردست پی
چو در می تلف کردگان ذوق نیست
دل افسردگان را سر شوق نیست
حذر کن ز مستان که رندی به گاه
دو عالم بسوزد به یک برق آه
ز مستان به ظاهر چه بینند باز
همه آن که زیشان کنند احتراز
ز بیرون خرابی شناسند و بس
کمالی دهد از درون هر نفس
برون گر خرابی و ویرانی است
درون سر به سر گنج پنهانی است
خرابی مردان اگر ننگری
ز هر کنج گنجی برون آوری
میازار دلهای مستان مست
که سرها ببرند بی تیغ و دست
این گوهر را بشنوید
این گوهر را با صدای خود، برای دیگران به یادگار بگذارید.
برای ضبط گوهر با صدای خود، لطفا به حساب کاربری وارد شوید.
گوهر قبلی:بخش ۳۷ - حکایت
گوهر بعدی:بخش ۳۹ - حکایت
نظرها و حاشیه ها
شما نخستین حاشیه را بنویسید.