هوش مصنوعی:
این داستان درباره مردی رباخوار و حیلهگر است که شرابی را از شخصی قرض میگیرد اما بعداً آن را انکار میکند و سوگندهای دروغ میخورد. با تلاش طلبکاران و پیگیری محصلان مالیاتی، شراب مخفی شده کشف میشود و مرد رباخوار مجازات میشود. در پایان، راوی به او هشدار میدهد که اگر دوباره به فریبکاری ادامه دهد، عواقب بدی خواهد داشت.
رده سنی:
15+
متن دارای مفاهیم اخلاقی و اجتماعی پیچیدهتر است و برخی از اصطلاحات و موضوعات آن مانند رباخواری، فریبکاری و مجازات ممکن است برای کودکان قابل درک نباشد. همچنین، طنز موجود در متن برای سنین بالاتر مناسبتر است.
بخش ۳۹ - حکایت
ربا خوارهای بود بیدانیی
چه گویم چنانی که میدانیی
براتی به می داشتم از یکی
که این بود ازو به ترک اندکی
هم او هم پدر مهتر ده بدند
وکیلان املاک خط ده بدند
یکی از بهل جرد برتک نشست
به بیدان شد و کرد او را به دست
براتش بداد و فرا پیش کرد
در آوردش از مجلس آن ساده مرد
فرومایه سوگند بسیار خَورد
ز اقرار برگشت و انکار کرد
که از خاصهی خویش وز آنِ پدر
ندارم شراب و ندارم خبر
ز صد من در آتابه یک من شراب
اگر هست درخان و مانش خراب
برو جمله دلهای روشن گواه
که خم خانهای دارد آن دل سیاه
ز جای دگر چون مهیّا نبود
بسی جهد کردیم و پوزش نمود
به زاری و زر در نیاورد سر
نظرها به حیرت در آن بیبصر
بدیشان پیآورده بودند و بس
نبردند دیگر گمانی به کس
علی الجمله میکرد انکار سخت
به یک من نشد معترف شور بخت
حریفان فرومانده نومید و پست
همه نیمه جان و همه نیمه مست
چنین ناجوانمردیای پیش کرد
ولی هم سزای سر خویش کرد
درآمد ز در قاصدی ناگهان
که هین پیشتر پای برگیر هان
که آمد محصل به بیدان چو گرد
همه خان و مانت زبر زیر کرد
به تحصیل صد من شراب آمدست
دو اسبه ز فرطِ شتاب آمدست
گرفتش محصّل چو آن جا رسید
سراپای در زخم چوبش کشید
درآویختش قاید خانه روب
زدش بر کف پای بسیار چوب
بخورد آخرالامر چوبی دویست
نفس راست میکرد و میگفت نیست
یکی آمد و شد ضمان دارِ او
خبر داشت از یک نهان زار او
کلندی بیاورد و بشکافتند
دو خم پر شراب بهین یافتند
فرستادهی ما ز پس میدوید
قضا را سراسر بدان جا رسید
از آن جمله پنجاه من بار کرد
چو رقاص کاچول بسیار کرد
درآمد ز در همچو خر در خلاب
شده پست در زیر خیک شراب
برآمد خروشی به شادی ز جمع
برافروختند از فرح هم چو شمع
محصّل خمش برد و جانش بسوخت
تنش کرد ریش و روانش بسوخت
دل ما بیازرد از آن بیفروغ
بدان خورده سوگندهای دروغ
پس از هفتهای دیدمش برگذر
بدو گفتم ای مردکوته نظر
اگر باز در جمع مستان روی
نباید که با مکر و دستان روی
نگفتی که مردی بود در میان
که افتی ز آزار او در زیان
چه گویم چنانی که میدانیی
براتی به می داشتم از یکی
که این بود ازو به ترک اندکی
هم او هم پدر مهتر ده بدند
وکیلان املاک خط ده بدند
یکی از بهل جرد برتک نشست
به بیدان شد و کرد او را به دست
براتش بداد و فرا پیش کرد
در آوردش از مجلس آن ساده مرد
فرومایه سوگند بسیار خَورد
ز اقرار برگشت و انکار کرد
که از خاصهی خویش وز آنِ پدر
ندارم شراب و ندارم خبر
ز صد من در آتابه یک من شراب
اگر هست درخان و مانش خراب
برو جمله دلهای روشن گواه
که خم خانهای دارد آن دل سیاه
ز جای دگر چون مهیّا نبود
بسی جهد کردیم و پوزش نمود
به زاری و زر در نیاورد سر
نظرها به حیرت در آن بیبصر
بدیشان پیآورده بودند و بس
نبردند دیگر گمانی به کس
علی الجمله میکرد انکار سخت
به یک من نشد معترف شور بخت
حریفان فرومانده نومید و پست
همه نیمه جان و همه نیمه مست
چنین ناجوانمردیای پیش کرد
ولی هم سزای سر خویش کرد
درآمد ز در قاصدی ناگهان
که هین پیشتر پای برگیر هان
که آمد محصل به بیدان چو گرد
همه خان و مانت زبر زیر کرد
به تحصیل صد من شراب آمدست
دو اسبه ز فرطِ شتاب آمدست
گرفتش محصّل چو آن جا رسید
سراپای در زخم چوبش کشید
درآویختش قاید خانه روب
زدش بر کف پای بسیار چوب
بخورد آخرالامر چوبی دویست
نفس راست میکرد و میگفت نیست
یکی آمد و شد ضمان دارِ او
خبر داشت از یک نهان زار او
کلندی بیاورد و بشکافتند
دو خم پر شراب بهین یافتند
فرستادهی ما ز پس میدوید
قضا را سراسر بدان جا رسید
از آن جمله پنجاه من بار کرد
چو رقاص کاچول بسیار کرد
درآمد ز در همچو خر در خلاب
شده پست در زیر خیک شراب
برآمد خروشی به شادی ز جمع
برافروختند از فرح هم چو شمع
محصّل خمش برد و جانش بسوخت
تنش کرد ریش و روانش بسوخت
دل ما بیازرد از آن بیفروغ
بدان خورده سوگندهای دروغ
پس از هفتهای دیدمش برگذر
بدو گفتم ای مردکوته نظر
اگر باز در جمع مستان روی
نباید که با مکر و دستان روی
نگفتی که مردی بود در میان
که افتی ز آزار او در زیان
وزن: فعولن فعولن فعولن فعل (متقارب مثمن محذوف یا وزن شاهنامه)
قالب: مثنوی
تعداد ابیات: ۳۲
این گوهر را بشنوید
این گوهر را با صدای خود، برای دیگران به یادگار بگذارید.
برای ضبط گوهر با صدای خود، لطفا به حساب کاربری وارد شوید.
گوهر قبلی:بخش ۳۸ - مقامات می خوارگان
گوهر بعدی:بخش ۴۰ - خلوت آباد حکیم
نظرها و حاشیه ها
شما نخستین حاشیه را بنویسید.