۲۹۱ بار خوانده شده

شمارهٔ ۱۰۱۱

کس ندارد خبر از واقعه ی مشکل من
حاصلی نیست ز اندیشه ی بی حاصل من

دشمنی نیست مرا از دل دیوانه بتر
هر زمان واقعه ای با سرم آرد دل من

می کشد یارم و خشنودم ازیرا که مرا
طمعی نیست ز جان کندن بر باطل من

این غزل گو بنمایید به صاحب فتوی
تا نخواهد به شریعت دیت از قاتل من

می روم بی خبر از خویشتن و مشکل آنک
کس ندارد خبر از واقعه ی مشکل من

بوی خون جگر سوخته آید تا حشر
از زمینی که در آن راه بود منزل من

از که یاری طلبم در که گریزم چه کنم
جز غم دوست کسی نیست دگر قابل من

هیچ دل در همه آفاق جهان از خوبان
طاقت جور نیارد که دل غافل من

دشمن جان نزاری دل بی عافیت است
راست گویی دل من نیست ز آب گل من
اگر سوالی داری، اینجا بپرس.
این گوهر را بشنوید

این گوهر را با صدای خود، برای دیگران به یادگار بگذارید.

برای ضبط گوهر با صدای خود، لطفا به حساب کاربری وارد شوید.

گوهر قبلی:شمارهٔ ۱۰۱۰
گوهر بعدی:شمارهٔ ۱۰۱۲
نظرها و حاشیه ها
شما نخستین حاشیه را بنویسید.