۲۶۷ بار خوانده شده

شمارهٔ ۱۰۲۵

مجنون در لیلی زد فرهاد در شیرین
اینجا سخنی دیدم همچون شکر شیرین

کو زیدی و شاووری کز روی جوان مردی
گوید سخن لیلی آرد خبر شیرین

خسرو ز سر نخوت مغرور کله داری
فرهاد به جان بسته بر جان کمر شیرین

آبشخور اگر آرد بیرون ز صفاهانم
این بار فرود آیم بر خاک در شیرین

با آن که شود بی شک در خون من بی دل
هیهات اگر افتد بر من گذر شیرین

با من به ترش رویی گو تلخ مگو حاسد
گر شور کنم شاید اندر نظر شیرین

تلخ است چنان عیشی ای دوست که لاتسأل
وقت است نزاری را رفتن به سر شیریت

تا عشق برون آرد از سر هوست یارا
اوقات نزاری خوان چند از سمر شیرین
اگر سوالی داری، اینجا بپرس.
این گوهر را بشنوید

این گوهر را با صدای خود، برای دیگران به یادگار بگذارید.

برای ضبط گوهر با صدای خود، لطفا به حساب کاربری وارد شوید.

گوهر قبلی:شمارهٔ ۱۰۲۴
گوهر بعدی:شمارهٔ ۱۰۲۶
نظرها و حاشیه ها
شما نخستین حاشیه را بنویسید.