۳۰۴ بار خوانده شده

شمارهٔ ۱۰۳۴

بی‌دوست این منم که به سر می‌برم چنین
جان می‌کنم به هرزه و خون می‌خورم چنین

در تنگ‌نایِ غارتِ عشق اوفتاده‌ام
زین ورطۀ مخاطره کی بگذرم چنین

امّیدِ واثق است که از لطفِ بی‌دریغ
در دستِ غم رها نکند داورم چنین

هم لطفِ او کند مگر از روی مرحمت
دفعِ بلا که می‌گذرد بر سرم چنین

هر روز دل به واقعه‌ ای مبتلا بود
مادام تا به چشمِ خرد بنگرم چنین

دل می‌برند و هیچ غم من نمی‌خورند
افسون همی‌ کنندم و دم می‌خورم چنین

مسکین نزاری از دلِ خود رأی در بلاست
دشمن به عزِّ و ناز چه می‌پرورم چنین
اگر سوالی داری، اینجا بپرس.
این گوهر را بشنوید

این گوهر را با صدای خود، برای دیگران به یادگار بگذارید.

برای ضبط گوهر با صدای خود، لطفا به حساب کاربری وارد شوید.

گوهر قبلی:شمارهٔ ۱۰۳۳
گوهر بعدی:شمارهٔ ۱۰۳۵
نظرها و حاشیه ها
شما نخستین حاشیه را بنویسید.