هوش مصنوعی:
شاعر در این شعر از درد فراق و عشق نافرجام خود میگوید. او از معشوق میخواهد که به دل رنجورش رحم کند و با جفا نکردن، آتش هجران را در او نیفروزد. شاعر خود را درمانده و بیپناه میداند و از دسترس نبودن معشوق گلایه میکند.
رده سنی:
16+
متن دارای مضامین عاشقانهای است که درک آنها نیاز به بلوغ عاطفی دارد. همچنین استفاده از استعارهها و تشبیهات پیچیده ممکن است برای مخاطبان جوانتر قابل درک نباشد.
شمارهٔ ۱۰۳۹
کارم از دست بشد دستِ من و دامنِ تو
گر نداری سرِ من خونِ و گردنِ تو
اندک اندک ز سرم دستِ وفا باز مگیر
ورنه مشهور کنم رسمِ جفا کردنِ تو
دلِ چون مومِ مرا از تفِ هجران مگداز
تا شکایت نکنم از دلِ چون آهنِ تو
رحم کن بر دلِ چون آتشِ من تا نزند
برقِ احداث چنین صاعقه در خرمنِ تو
جز به زاری چو زر و زور ندارم چه کنم
چون درآیم به سرِ پنجۀ شیرافکنِ تو
دُردی درد فرو میبرم و میدانم
که به هرکس نرسد جامِ زلال از دَنِ تو
دستِ من کی به سرِ زلفِ درازِ تو رسد
که صبا هم به ادب گردد پیرامن تو
زهره خواهد که به گیسویِ معنبر هر روز
خاکِ آن کوی بروبد که بود مسکنِ تو
هر سحر تازه حیاتی به نزاری بخشد
هر نسیمی که برد باد ز پیراهن تو
گر نداری سرِ من خونِ و گردنِ تو
اندک اندک ز سرم دستِ وفا باز مگیر
ورنه مشهور کنم رسمِ جفا کردنِ تو
دلِ چون مومِ مرا از تفِ هجران مگداز
تا شکایت نکنم از دلِ چون آهنِ تو
رحم کن بر دلِ چون آتشِ من تا نزند
برقِ احداث چنین صاعقه در خرمنِ تو
جز به زاری چو زر و زور ندارم چه کنم
چون درآیم به سرِ پنجۀ شیرافکنِ تو
دُردی درد فرو میبرم و میدانم
که به هرکس نرسد جامِ زلال از دَنِ تو
دستِ من کی به سرِ زلفِ درازِ تو رسد
که صبا هم به ادب گردد پیرامن تو
زهره خواهد که به گیسویِ معنبر هر روز
خاکِ آن کوی بروبد که بود مسکنِ تو
هر سحر تازه حیاتی به نزاری بخشد
هر نسیمی که برد باد ز پیراهن تو
وزن: فعلاتن فعلاتن فعلاتن فعلن (رمل مثمن مخبون محذوف)
قالب: غزل
تعداد ابیات: ۹
این گوهر را بشنوید
این گوهر را با صدای خود، برای دیگران به یادگار بگذارید.
برای ضبط گوهر با صدای خود، لطفا به حساب کاربری وارد شوید.
گوهر قبلی:شمارهٔ ۱۰۳۸
گوهر بعدی:شمارهٔ ۱۰۴۰
نظرها و حاشیه ها
شما نخستین حاشیه را بنویسید.