هوش مصنوعی: شاعر در این متن از درد هجران و فراق یار می‌نالد و از روزگار ناسازگار شکایت می‌کند. او از عشق و رنج‌های آن سخن می‌گوید و از بی‌اعتنایی معشوق و جهان به حال خود گلایه دارد. در نهایت، شاعر به این نتیجه می‌رسد که آرزوهایش برآورده نشده و اشک‌هایش نیز کاری از پیش نبرده‌اند.
رده سنی: 16+ متن دارای مضامین عاشقانه و احساسی عمیق است که ممکن است برای مخاطبان جوان‌تر قابل درک نباشد. همچنین، استفاده از استعاره‌ها و اصطلاحات ادبی قدیمی ممکن است برای سنین پایین‌تر دشوار باشد.

شمارهٔ ۱۷

ز هجر کرد خبردار وصل یار مرا
صلای گشت خزان می‌دهد بهار مرا

سواد زلف بتان است نسخه بختم
سفیدبخت ندیده است روزگار مرا

ز عشق تا شدم آسوده زارتر گشتم
فزود نشئه این باده از خمار مرا

فغان که سوختم و آستین لطف کسی
نرفت آینه خاطر از غبار مرا

ز قدر مردمک چشم آفتاب شوم
به قدر ذره اگر بخشی اعتبار مرا

چو گفتمش ز چه بستی کمر به خونم گفت
کمر برای همین بسته روزگار مرا

نماند آرزویی در دلم که مردم چشم
به سعی گریه نیاورد در کنار مرا
وزن: مفاعلن فعلاتن مفاعلن فعلن (مجتث مثمن مخبون محذوف)
قالب: غزل
تعداد ابیات: ۷
این گوهر را بشنوید

این گوهر را با صدای خود، برای دیگران به یادگار بگذارید.

برای ضبط گوهر با صدای خود، لطفا به حساب کاربری وارد شوید.

گوهر قبلی:شمارهٔ ۱۶
گوهر بعدی:شمارهٔ ۱۸
نظرها و حاشیه ها
شما نخستین حاشیه را بنویسید.