۳۱۷ بار خوانده شده

شمارهٔ ۲۱

داده عشقم باده نابی که می‌سوزد مرا
خورده‌ام از جام خضر آبی که می‌سوزد مرا

شب فغانم رفته بود از یاد مطرب صبح‌دم
زد به تار چنگ مضرابی که می‌سوزد مرا

تازه عاشق گشته‌ام چشمم ز خون دل پر است
باز در جو کرده‌ام آبی که می‌سوزد مرا

قبله بتخانه را گویند ابروی بت است
در نماز این است محرابی که می‌سوزد مرا

شد مقیم گوشه ویرانه‌ای بر یاد دوست
یافت قدسی گنج نایابی که می‌سوزد مرا
اگر سوالی داری، اینجا بپرس.
این گوهر را بشنوید

این گوهر را با صدای خود، برای دیگران به یادگار بگذارید.

برای ضبط گوهر با صدای خود، لطفا به حساب کاربری وارد شوید.

گوهر قبلی:شمارهٔ ۲۰
گوهر بعدی:شمارهٔ ۲۲
نظرها و حاشیه ها
شما نخستین حاشیه را بنویسید.