۳۳۵ بار خوانده شده

شمارهٔ ۲۸

به کفر زلفت از آن تازه کردم ایمان را
که تازه ریخته‌ای خون صد مسلمان را

ز حد فزون مکن ای داغ با دلم گرمی
که هیچ‌کس به تواضع نکشته مهمان را

قیامتی ز خرامیدنش بلند نشد
چه نسبت است به قد تو سرو بستان را

شب وصالم اگر رخصت نظاره دهی
چو شمع بر سر مژگان فدا کنم جان را

سرشک من همه‌جا می‌رسد نیم زان قوم
که شسته‌اند ز دامن جدا گریبان را
اگر سوالی داری، اینجا بپرس.
این گوهر را بشنوید

این گوهر را با صدای خود، برای دیگران به یادگار بگذارید.

برای ضبط گوهر با صدای خود، لطفا به حساب کاربری وارد شوید.

گوهر قبلی:شمارهٔ ۲۷
گوهر بعدی:شمارهٔ ۲۹
نظرها و حاشیه ها
شما نخستین حاشیه را بنویسید.