۳۲۷ بار خوانده شده
برای سوختن یک شعله کافی نیست داغم را
صد آتشخانه باید تا کند روشن چراغم را
بهارم خرمی از تازهروییهای او دارد
وگرنه غنچهای دارد به دل سامان باغم را
نیم گمگشته شوق چراغ و آرزوی گل
چرا از بلبل و پروانه میجویی سراغم را
ز چشمم چند جوشد خون دل چون باده ای ساقی
به رغم دیده پرخون بیا پر کن ایاغم را
پریشان شد دماغم ای نسیم صبحدم برخیز
ز بوی سنبل زلفش معطر کن دماغم را
دلم را طاقت محرومی غم کی بود قدسی؟
فراق صحبت پروانه میسوزد چراغم را
اگر سوالی داری، اینجا بپرس.
صد آتشخانه باید تا کند روشن چراغم را
بهارم خرمی از تازهروییهای او دارد
وگرنه غنچهای دارد به دل سامان باغم را
نیم گمگشته شوق چراغ و آرزوی گل
چرا از بلبل و پروانه میجویی سراغم را
ز چشمم چند جوشد خون دل چون باده ای ساقی
به رغم دیده پرخون بیا پر کن ایاغم را
پریشان شد دماغم ای نسیم صبحدم برخیز
ز بوی سنبل زلفش معطر کن دماغم را
دلم را طاقت محرومی غم کی بود قدسی؟
فراق صحبت پروانه میسوزد چراغم را
این گوهر را بشنوید
این گوهر را با صدای خود، برای دیگران به یادگار بگذارید.
برای ضبط گوهر با صدای خود، لطفا به حساب کاربری وارد شوید.
گوهر قبلی:شمارهٔ ۳۱
گوهر بعدی:شمارهٔ ۳۳
نظرها و حاشیه ها
شما نخستین حاشیه را بنویسید.