۲۶۰ بار خوانده شده

شمارهٔ ۹۳

دوران نگر که سینه‌اش از کینه صاف نیست
جز شیشه در میان دگری سینه صاف نیست

تا کی خیال روی تو را در بغل کشد؟
هرگز دلم ز رشک به آیینه صاف نیست

تا دیده‌ام نزاع شب جمعه با شراب
دانسته‌ام که باطن آدینه صاف نیست

آرد همیشه بخیه او را به روی کار
درویش هم به خرقه پشمینه صاف نیست
اگر سوالی داری، اینجا بپرس.
این گوهر را بشنوید

این گوهر را با صدای خود، برای دیگران به یادگار بگذارید.

برای ضبط گوهر با صدای خود، لطفا به حساب کاربری وارد شوید.

گوهر قبلی:شمارهٔ ۹۲
گوهر بعدی:شمارهٔ ۹۴
نظرها و حاشیه ها
شما نخستین حاشیه را بنویسید.