۲۶۴ بار خوانده شده

شمارهٔ ۱۱۶

شب نیست کز فراق توام سینه داغ نیست
خون جگر به جای می‌ام در ایاغ نیست

شکر خیال روی تو گویم، که کلبه‌ام
شب زیر بار منت شمع و چراغ نیست

دایم نظر به پاره دل داشت در کنار
آلوده دیده‌ام به تماشای باغ نیست

دنبال کام خویش به صحرای آرزو
بدخو دماغ من به نسیم سراغ نیست

قدسی ز ننگ بوالهوسان ساختم به هجر
سودای وصل هیچ‌کسم در دماغ نیست
اگر سوالی داری، اینجا بپرس.
این گوهر را بشنوید

این گوهر را با صدای خود، برای دیگران به یادگار بگذارید.

برای ضبط گوهر با صدای خود، لطفا به حساب کاربری وارد شوید.

گوهر قبلی:شمارهٔ ۱۱۵
گوهر بعدی:شمارهٔ ۱۱۷
نظرها و حاشیه ها
شما نخستین حاشیه را بنویسید.