۲۷۱ بار خوانده شده

شمارهٔ ۱۲۹

با شمع چو پروانه به محفل نتوان رفت
هرجا که رود دل ز پی دل نتوان رفت

خون می‌مکد از تیغ شهادت لب زخمم
تا بر اثر خون پی قاتل نتوان رفت

هر گوشه لبی پر ز فغان است درین راه
بر صوت جرس از پی محمل نتوان رفت

گر کعبه مقصد طلبی تن به قضا ده
کاین راه به اندیشه باطل نتوان رفت

نقش مژه از صورت پا گر نشناسی
در بادیه عشق به منزل نتوان رفت
اگر سوالی داری، اینجا بپرس.
این گوهر را بشنوید

این گوهر را با صدای خود، برای دیگران به یادگار بگذارید.

برای ضبط گوهر با صدای خود، لطفا به حساب کاربری وارد شوید.

گوهر قبلی:شمارهٔ ۱۲۸
گوهر بعدی:شمارهٔ ۱۳۰
نظرها و حاشیه ها
شما نخستین حاشیه را بنویسید.