۲۵۳ بار خوانده شده

شمارهٔ ۱۳۳

گرم قتلم آمد آن شوخ و به استغنا گذشت
آتش از خس نگذرد هرگز چنین کز ما گذشت

هرچه با زلف تو می‌ماند دل از کف می‌برد
روز عمرم در تمنای شب یلدا گذشت

خاک بادا بر سرم گر نام عریانی برم
من که در دیوانگی موی سرم از پا گذشت

از فغانم پرس کامشب با دل گردون چه کرد
تیشه فرهاد می‌داند چه بر خارا گذشت

لاله بر گرد دمن پژمرده دیدم سوختم
بر سیه‌بختی که اوقاتش در آن صحرا گذشت

کی کند سر در سر هر قطره طوفان بلا؟
کار سیل چشمم از هم‌چشمی دریا گذشت

سوختم قدسی که مخصوص تغافل هم نیم
دوستم از پیش چون دشمن به استغنا گذشت
اگر سوالی داری، اینجا بپرس.
این گوهر را بشنوید

این گوهر را با صدای خود، برای دیگران به یادگار بگذارید.

برای ضبط گوهر با صدای خود، لطفا به حساب کاربری وارد شوید.

گوهر قبلی:شمارهٔ ۱۳۲
گوهر بعدی:شمارهٔ ۱۳۴
نظرها و حاشیه ها
شما نخستین حاشیه را بنویسید.