۲۴۸ بار خوانده شده

شمارهٔ ۱۳۸

ما را ز دست جور تو پای گریز نیست
راحت، نصیب دیده خونابه ریز نیست

شد سنگ، خاک در کف طفلان ز انتظار
داغم ازین خرابه که دیوانه‌خیز نیست

با دشمنم چه کار که از بی‌تعلقی
با دوست هم مرا سر و برگ ستیز نیست

در بزم اهل درد به یک جو نمی‌خرند
گر شیشه‌ای ز سنگ بلا ریزریز نیست

خوبان این دیار ندارند یک شهید
دردا که تیغ غمزه درین شهر تیز نیست

گویا ز چشم حلقه زلفش فتاده است
باد صبا که می‌وزد و مشک بیز نیست

داغم که دم ز سوز محبت چرا زند
پروانه را که بال و پر شعله ریز نیست

قدسی فتاده‌ام به طلسمی که چون قفس
صد رخنه بیش دارد و راه گریز نیست
اگر سوالی داری، اینجا بپرس.
این گوهر را بشنوید

این گوهر را با صدای خود، برای دیگران به یادگار بگذارید.

برای ضبط گوهر با صدای خود، لطفا به حساب کاربری وارد شوید.

گوهر قبلی:شمارهٔ ۱۳۷
گوهر بعدی:شمارهٔ ۱۳۹
نظرها و حاشیه ها
شما نخستین حاشیه را بنویسید.