۲۷۳ بار خوانده شده

شمارهٔ ۱۴۹

باز ناخن سر پرسیدن داغم دارد
خون دل، میل ملاقات ایاغم دارد

عشق چون قسمت اسباب معیشت می‌کرد
لاله داغی ز میان برد، که داغم دارد

شب که دزدیده‌ام آرد به سر کوی تو پای
از حسد دیده پرخون به چراغم دارد

آن نهالم که ز شادی ننشینم از پای
گر بدانم که خزان روی به باغم دارد

از چه در سلسله زلف تو دارد دستم؟
گر نه سودا سر آشوب دماغم دارد

محرم زلف و رخ او نتوان دید کسی
شانه دل می‌خلد و آینه داغم دارد
اگر سوالی داری، اینجا بپرس.
این گوهر را بشنوید

این گوهر را با صدای خود، برای دیگران به یادگار بگذارید.

برای ضبط گوهر با صدای خود، لطفا به حساب کاربری وارد شوید.

گوهر قبلی:شمارهٔ ۱۴۸
گوهر بعدی:شمارهٔ ۱۵۰
نظرها و حاشیه ها
شما نخستین حاشیه را بنویسید.