هوش مصنوعی:
شاعر در این غزل از عشق و دلباختگی خود سخن میگوید و از درد فراق و نگاه معشوق شکایت میکند. او خود را اسیر بخت سیاه و زلف یار میداند و از اشکهایش که به دجله تبدیل شدهاند، یاد میکند.
رده سنی:
16+
محتوا شامل مضامین عاشقانه و احساسی عمیق است که درک آن برای نوجوانان و بزرگسالان مناسبتر است. همچنین، استفاده از استعارههای پیچیده و زبان ادبی ممکن است برای کودکان قابل فهم نباشد.
شمارهٔ ۱۷۶
مرا چو کار بدان زلف تابدار افتاد
نماند تاب دل و عقدهام به کار افتاد
ز من چو غنچه نپوشی جمال اگر دانی
به دل ز دیدن رویت چه خارخار افتاد
غلام بخت سیاهم چرا که میدانم
ز نسبتش سر و کارم به زلف یار افتاد
مرا چو آینه شاید به دست خود گیرد
خوشم که دیده چو آیینهام ز کار افتاد
جدا ز روی تو داد گریستن دادم
ز گریه چشم مرا دجله در کنار افتاد
نماند تاب دل و عقدهام به کار افتاد
ز من چو غنچه نپوشی جمال اگر دانی
به دل ز دیدن رویت چه خارخار افتاد
غلام بخت سیاهم چرا که میدانم
ز نسبتش سر و کارم به زلف یار افتاد
مرا چو آینه شاید به دست خود گیرد
خوشم که دیده چو آیینهام ز کار افتاد
جدا ز روی تو داد گریستن دادم
ز گریه چشم مرا دجله در کنار افتاد
وزن: مفاعلن فعلاتن مفاعلن فعلن (مجتث مثمن مخبون محذوف)
قالب: غزل
تعداد ابیات: ۵
این گوهر را بشنوید
این گوهر را با صدای خود، برای دیگران به یادگار بگذارید.
برای ضبط گوهر با صدای خود، لطفا به حساب کاربری وارد شوید.
گوهر قبلی:شمارهٔ ۱۷۵
گوهر بعدی:شمارهٔ ۱۷۷
نظرها و حاشیه ها
شما نخستین حاشیه را بنویسید.