هوش مصنوعی: این شعر از حسرت و اندوه شاعر در فراق یار و از دست رفتن لحظات خوش گذشته سخن می‌گوید. او از نبودن بهار عشق، نابودی شادی‌ها و خاطرات، و تلخی فراق می‌نالد. شاعر با تصاویری مانند نبودن باده در جام، نبودن گل در باغ، و خاموشی شعله‌های عشق، احساس پوچی و تنهایی خود را بیان می‌کند.
رده سنی: 16+ محتوا شامل مضامین عاشقانه و احساسی عمیق است که درک آن نیاز به بلوغ عاطفی دارد. همچنین، استفاده از استعاره‌های پیچیده و مفاهیم انتزاعی ممکن است برای مخاطبان جوان‌تر دشوار باشد.

شمارهٔ ۲۱۲

دگر به وسوسه توبه‌ام دماغ نماند
بپار باده که نوری درین چراغ نماند

بهار ناله ز منقار بلبلی نشکفت
ز باد تفرقه، گویی گلی به باغ نماند

گذشت وصل و به جز حسرتی به دل نگذاشت
به یادگارم ازان شعله غیر داغ نماند

نه ریخت ساقی وصلش، نه کس لبی تر کرد
به حیرتم که چرا باده در ایاغ نماند

ز تاب آتش دل خون نمانده در دیده
فغان که جام مرا رشحه فراغ نماند

چو دل به دامن زلف تو دست زد قدسی
چو پیک دیده، سراسیمه در سراغ نماند
وزن: مفاعلن فعلاتن مفاعلن فعلن (مجتث مثمن مخبون محذوف)
قالب: غزل
تعداد ابیات: ۶
این گوهر را بشنوید

این گوهر را با صدای خود، برای دیگران به یادگار بگذارید.

برای ضبط گوهر با صدای خود، لطفا به حساب کاربری وارد شوید.

گوهر قبلی:شمارهٔ ۲۱۱
گوهر بعدی:شمارهٔ ۲۱۳
نظرها و حاشیه ها
شما نخستین حاشیه را بنویسید.