۲۵۴ بار خوانده شده

شمارهٔ ۲۳۵

ز دلها درد دل برداشتن هم عالمی دارد
به بالای غم من ریز گو هرکس غمی دارد

طبیعی نیست با مردم، تواضعهای می‌خواران
ملایم می‌نماید خار تا اندک نمی دارد

من از تنهایی خود گر زنم فریاد، معذورم
چرا نالان بود بلبل که چون گل همدمی دارد

رکاب آن سوار آخر به دستم خواهد افتادن
نیم نومید من هم، گر سلیمان خاتمی دارد

مصیبت دیده پهلوی طربناکان ندارد جا
بیا گو در صف ما باش هر کو ماتمی دارد

ز چوب خشک، خوبان می‌تراشند آشنا قدسی
نگر چون زلفشان از شانه هر سو محرمی دارد
اگر سوالی داری، اینجا بپرس.
این گوهر را بشنوید

این گوهر را با صدای خود، برای دیگران به یادگار بگذارید.

برای ضبط گوهر با صدای خود، لطفا به حساب کاربری وارد شوید.

گوهر قبلی:شمارهٔ ۲۳۴
گوهر بعدی:شمارهٔ ۲۳۶
نظرها و حاشیه ها
شما نخستین حاشیه را بنویسید.