هوش مصنوعی: شاعر در این متن از بیگانگی از خواسته‌های خود و افتادن در دام عشق ناآشنا سخن می‌گوید. او بیان می‌کند که با وجود عدم حرکت از جای خود، درون‌ش دچار تحول شده و هرگز به مراد دل خود نرسیده است. در نهایت، او درد عشق را تنها درمان خود می‌داند و خود را هم پادشاه و هم گدای خویش معرفی می‌کند.
رده سنی: 16+ متن دارای مفاهیم عمیق عرفانی و درون‌نگری است که ممکن است برای مخاطبان جوان‌تر قابل درک نباشد. همچنین، استفاده از استعاره‌های پیچیده و مضامین عاشقانه‌ی عمیق، مناسب سنین بالاتر است.

شمارهٔ ۲۹۴

بیگانه گشته‌ام ز همه مدعای خویش
در آشنایی بت ناآشنای خویش

تا برندارم از سر کوی بتان قدم
افتاده‌ام چو سلسله دایم به پای خویش

جایی نمانده است که بیخود نرفته‌ام
با آنکه برنداشته‌ام پا ز جای خویش

یک لحظه بر مراد دل خود نبوده‌ام
با آنکه سر نتافته‌ام از رضای خویش

درمان درد عشق بجز درد عشق نیست
با درد خو گرفتم و کردم دوای خویش

قدسی به پادشاه و گدا نیست حاجتم
هم پادشاه خویشتنم، هم گدای خویش
وزن: مفعول فاعلات مفاعیل فاعلن (مضارع مثمن اخرب مکفوف محذوف)
قالب: غزل
تعداد ابیات: ۶
این گوهر را بشنوید

این گوهر را با صدای خود، برای دیگران به یادگار بگذارید.

برای ضبط گوهر با صدای خود، لطفا به حساب کاربری وارد شوید.

گوهر قبلی:شمارهٔ ۲۹۳
گوهر بعدی:شمارهٔ ۲۹۵
نظرها و حاشیه ها
شما نخستین حاشیه را بنویسید.