۲۷۲ بار خوانده شده

شمارهٔ ۲۹۶

دزدم ز بس حدیث ترا از زبان خویش
دارم چو غنچه، مهر ابد بر دهان خویش

ز آمیزش صبا نبود غنچه را گریز
بلبل به شکوه چند گشاید زبان خویش؟

در گلشن آرمیده روم چون نسیم صبح
تا عندلیب رم نکند ز آشیان خویش

با آنکه آب دیده‌ام از آسمان گذشت
بختم نشست دیده ز خواب گران خویش

هرجا که رفته‌ام، پی خود رُفته‌ام چو باد
دزدیده‌ام ز دیده مردم نشان خویش

در منع خون دیده فشردم به دیده دست
انداختم به دست خود آتش به دهان خویش

نه برگ عیش ماند مرا، نه دماغ غم
آسوده شد دلم ز بهار و خزان خویش
اگر سوالی داری، اینجا بپرس.
این گوهر را بشنوید

این گوهر را با صدای خود، برای دیگران به یادگار بگذارید.

برای ضبط گوهر با صدای خود، لطفا به حساب کاربری وارد شوید.

گوهر قبلی:شمارهٔ ۲۹۵
گوهر بعدی:شمارهٔ ۲۹۷
نظرها و حاشیه ها
شما نخستین حاشیه را بنویسید.