هوش مصنوعی:
شاعر در این شعر از عشق و رنجهای ناشی از آن سخن میگوید. او احساس میکند که مانند غنچه، رازهایش را در سینه نگه داشته و مانند بلبل از بیان شکایتهایش ناتوان است. او از بیقراری و بیتابی خود میگوید و اینکه هرجا رفته، تنها خود را یافته است. در نهایت، شاعر به آرامشی رسیده که از بند بهار و خزان زندگی رها شده است.
رده سنی:
15+
مفاهیم عمیق عاشقانه و فلسفی موجود در شعر، برای درک و ارتباط بهتر، به بلوغ فکری و تجربهی عاطفی نیاز دارد که معمولاً از سنین نوجوانی به بعد در افراد شکل میگیرد.
شمارهٔ ۲۹۶
دزدم ز بس حدیث ترا از زبان خویش
دارم چو غنچه، مهر ابد بر دهان خویش
ز آمیزش صبا نبود غنچه را گریز
بلبل به شکوه چند گشاید زبان خویش؟
در گلشن آرمیده روم چون نسیم صبح
تا عندلیب رم نکند ز آشیان خویش
با آنکه آب دیدهام از آسمان گذشت
بختم نشست دیده ز خواب گران خویش
هرجا که رفتهام، پی خود رُفتهام چو باد
دزدیدهام ز دیده مردم نشان خویش
در منع خون دیده فشردم به دیده دست
انداختم به دست خود آتش به دهان خویش
نه برگ عیش ماند مرا، نه دماغ غم
آسوده شد دلم ز بهار و خزان خویش
دارم چو غنچه، مهر ابد بر دهان خویش
ز آمیزش صبا نبود غنچه را گریز
بلبل به شکوه چند گشاید زبان خویش؟
در گلشن آرمیده روم چون نسیم صبح
تا عندلیب رم نکند ز آشیان خویش
با آنکه آب دیدهام از آسمان گذشت
بختم نشست دیده ز خواب گران خویش
هرجا که رفتهام، پی خود رُفتهام چو باد
دزدیدهام ز دیده مردم نشان خویش
در منع خون دیده فشردم به دیده دست
انداختم به دست خود آتش به دهان خویش
نه برگ عیش ماند مرا، نه دماغ غم
آسوده شد دلم ز بهار و خزان خویش
وزن: مفعول فاعلات مفاعیل فاعلن (مضارع مثمن اخرب مکفوف محذوف)
قالب: غزل
تعداد ابیات: ۷
این گوهر را بشنوید
این گوهر را با صدای خود، برای دیگران به یادگار بگذارید.
برای ضبط گوهر با صدای خود، لطفا به حساب کاربری وارد شوید.
گوهر قبلی:شمارهٔ ۲۹۵
گوهر بعدی:شمارهٔ ۲۹۷
نظرها و حاشیه ها
شما نخستین حاشیه را بنویسید.