۲۵۶ بار خوانده شده
سوزم همیشه از نفس آتشین خویش
چون شمع ایستادهام، اما به کین خویش
ظاهر شود ز درد سر اکسیر سازیام
صندل کنم ز بس که طلا بر جبین خویش
از شوق دامنت همه تن دست گشتهام
چون شمع میکشم نفس از آستین خویش
شهرت به تازهساختن داغ یافتهام
هرکس برای نام خراشد نگین خویش
روی ترا من از همهکس پیش دیدهام
امّیدوارم از نظر پیشبین خویش
از شرم آنکه کینه چرا پیشه کردهام
افشاندهام گره چو عرق بر جبین خویش
با چرا به مهر نیاری شبی به روز
شاید ز روزگار بگیریم کین خویش
ملک دلم خراب نگردد، که بینزاع
داغ تراش کشیده به زیر نگین خویش
گر آستین به دیده رسانم شب فراق
دریای خون روان کنم از آستین خویش
تا برگزیدهایم ترا از جهانیان
یک دم نبستهایم لب از آفرین خویش
دین، دین دلبرم بود و کفر، کفر عشق
هرگز نداشتم خبر از کفر و دین خویش
اگر سوالی داری، اینجا بپرس.
چون شمع ایستادهام، اما به کین خویش
ظاهر شود ز درد سر اکسیر سازیام
صندل کنم ز بس که طلا بر جبین خویش
از شوق دامنت همه تن دست گشتهام
چون شمع میکشم نفس از آستین خویش
شهرت به تازهساختن داغ یافتهام
هرکس برای نام خراشد نگین خویش
روی ترا من از همهکس پیش دیدهام
امّیدوارم از نظر پیشبین خویش
از شرم آنکه کینه چرا پیشه کردهام
افشاندهام گره چو عرق بر جبین خویش
با چرا به مهر نیاری شبی به روز
شاید ز روزگار بگیریم کین خویش
ملک دلم خراب نگردد، که بینزاع
داغ تراش کشیده به زیر نگین خویش
گر آستین به دیده رسانم شب فراق
دریای خون روان کنم از آستین خویش
تا برگزیدهایم ترا از جهانیان
یک دم نبستهایم لب از آفرین خویش
دین، دین دلبرم بود و کفر، کفر عشق
هرگز نداشتم خبر از کفر و دین خویش
این گوهر را بشنوید
این گوهر را با صدای خود، برای دیگران به یادگار بگذارید.
برای ضبط گوهر با صدای خود، لطفا به حساب کاربری وارد شوید.
گوهر قبلی:شمارهٔ ۳۱۲
گوهر بعدی:شمارهٔ ۳۱۴
نظرها و حاشیه ها
شما نخستین حاشیه را بنویسید.