۲۸۵ بار خوانده شده
خضر اگر آب حیات آورد، خون دانستهام
هرچه پیش آمد، ز بخت واژگون دانستهام
روز از روزم بتر شد، شوق بر شوقم فزود
هرچه ناصح خواند در گوشم، فسون دانستهام
دید اندک گرمیای از غیر، از من پا کشید
دوست از دشمن نمیداند، کنون دانستهام
تا دماغم را سر زلفت پریشان کردهاست
عقل اگر کردهست تدبیری، جنون دانستهام
از دل من بهر دلهای دگر غم میبری
از دلم این غم نخواهد شد برون، دانستهام
با غم دنیا، غم دوری ندارد نسبتی
میکند قدسی مرا این غم زبون، دانستهام
اگر سوالی داری، اینجا بپرس.
هرچه پیش آمد، ز بخت واژگون دانستهام
روز از روزم بتر شد، شوق بر شوقم فزود
هرچه ناصح خواند در گوشم، فسون دانستهام
دید اندک گرمیای از غیر، از من پا کشید
دوست از دشمن نمیداند، کنون دانستهام
تا دماغم را سر زلفت پریشان کردهاست
عقل اگر کردهست تدبیری، جنون دانستهام
از دل من بهر دلهای دگر غم میبری
از دلم این غم نخواهد شد برون، دانستهام
با غم دنیا، غم دوری ندارد نسبتی
میکند قدسی مرا این غم زبون، دانستهام
این گوهر را بشنوید
این گوهر را با صدای خود، برای دیگران به یادگار بگذارید.
برای ضبط گوهر با صدای خود، لطفا به حساب کاربری وارد شوید.
گوهر قبلی:شمارهٔ ۳۶۸
گوهر بعدی:شمارهٔ ۳۷۰
نظرها و حاشیه ها
شما نخستین حاشیه را بنویسید.