۲۵۹ بار خوانده شده

شمارهٔ ۳۷۸

کی به غیر از دیدنش اندیشه دیگر کنم
چون نظر هرجا شوم گم، سر ز مژگان بر کنم

حال دل خاطرنشان او کنم روز وصال
گر دهد نظاره‌ام فرصت که چشمی تر کنم

چون خیال عافیت بندم، بسوزم خویش را
تا چو اخگر داغ را مرهم ز خاکستر کنم

شعله را گر سر فرود آید به جسم زار من
می‌توانم زین کف خاشاک، دودی بر کنم

از خیال غمزه‌ات، چون غنچه بر اوراق دل
روز و شب مشق خراش سینه با نشتر کنم

خوشدلم از ناامیدی، ورنه از تاثیر عشق
{بیاض} تر کنم

سوختم قدسی و اشکم ماند برجا، تا به کی
این کف خون را نثار مشت خاکستر کنم
اگر سوالی داری، اینجا بپرس.
این گوهر را بشنوید

این گوهر را با صدای خود، برای دیگران به یادگار بگذارید.

برای ضبط گوهر با صدای خود، لطفا به حساب کاربری وارد شوید.

گوهر قبلی:شمارهٔ ۳۷۷
گوهر بعدی:شمارهٔ ۳۷۹
نظرها و حاشیه ها
شما نخستین حاشیه را بنویسید.