۲۵۹ بار خوانده شده

شمارهٔ ۳۹۴

رخ تو تا شده غایب به صورت از نظرم
کمر به دشمنی خواب بسته چشم ترم

فلک ز رشک جدا کردم از تو، ورنه هنوز
نبود وقت جدایی و موسم سفرم

فراق در گلویم ریخت زهر غم چندان
که گشت معدن الماس، سینه و جگرم

به دیده غنچه کند کار خنجر و پیکان
جدا ز دوست گر افتد به بوستان گذرم

مار به مهر تو پیدا شد آنقدر دشمن
که روز و شب ز گریبان خویش بر حذرم

ز گشت چرخ، سرم گر چو خاک فرساید
هوای وصل تو بیرون نمی‌رود ز سرم

جدا ز صبح وصال تو در شب هجران
انیس گریه و دمساز ناله سحرم
اگر سوالی داری، اینجا بپرس.
این گوهر را بشنوید

این گوهر را با صدای خود، برای دیگران به یادگار بگذارید.

برای ضبط گوهر با صدای خود، لطفا به حساب کاربری وارد شوید.

گوهر قبلی:شمارهٔ ۳۹۳
گوهر بعدی:شمارهٔ ۳۹۵
نظرها و حاشیه ها
شما نخستین حاشیه را بنویسید.