هوش مصنوعی: شاعر در این شعر از احساسات عمیق و دردناک خود سخن می‌گوید. او خود را مانند شمعی می‌بیند که در محفل معشوق می‌سوزد و شعله‌های عشق تا مغز استخوانش نفوذ کرده‌اند. طبیعت شکفته است، اما دل‌ها خاموشند و قفس مانند تابوت پرندگان اسیر شده است. خیال معشوق در خلوت چشمش حاضر است و بختش بیدار به نظر می‌رسد. شاعر از جدایی و ناکامی می‌نالد و احساس می‌کند در کوچه‌های حیرانی گرفتار شده است. اشک‌هایش به زبان گویا از یار می‌گویند و حسادت می‌ورزد که چرا چشم‌هایش زمان دیدار را می‌بینند. خیال معشوق حتی در روز هم او را رها نمی‌کند و ناله‌هایش بیمارگونه و ناتوان هستند.
رده سنی: 16+ محتوا شامل مفاهیم عمیق عاشقانه و عرفانی است که درک آن برای نوجوانان کم‌سن‌وسال ممکن است دشوار باشد. همچنین، احساسات شدید و دردناک بیان‌شده ممکن است برای مخاطبان جوانتر سنگین باشد.

شمارهٔ ۴۳۹

چو شمع امشب مرا در محفلش بار است پنداری
به مغز استخوانم شعله در کارست پنداری

چمن بشکفت و از دلها خروشی برنمی‌آید
قفس، تابوت مرغان گرفتارست پنداری

خیالش بی گمان امشب به خلوتخانه چشمم
چنان آید که بخت خفته بیدارست پنداری

ز من برگشت دل چون بخت، تا برگشت یار از من
مرا این بخت برگردیده، در کارست پنداری!

نمی‌یابم ره بیرون شدن از کوی حیرانی
به هر سو رو نهم، در پیش دیوارست پنداری

به شمع محفل ما آورد ایمان برهمن هم
به چشمش تارهای شمع، زنّارست پنداری

سرشکم با زبان گویا حدیث یار می‌گوید
حسد بر دیده دارم، وقت دیدارست پنداری

ازو دل برنمی‌دارد که آید شب به خواب من
خیالش هم به روز من گرفتارست پنداری

نه طوفانی به جوش آمد، نه عالم در خروش آمد
سرشکم ناتوان و ناله بیمارست پنداری
وزن: مفاعیلن مفاعیلن مفاعیلن مفاعیلن (هزج مثمن سالم)
قالب: غزل
تعداد ابیات: ۹
این گوهر را بشنوید

این گوهر را با صدای خود، برای دیگران به یادگار بگذارید.

برای ضبط گوهر با صدای خود، لطفا به حساب کاربری وارد شوید.

گوهر قبلی:شمارهٔ ۴۳۸
گوهر بعدی:شمارهٔ ۴۴۰
نظرها و حاشیه ها
شما نخستین حاشیه را بنویسید.