۲۵۳ بار خوانده شده

شمارهٔ ۴۵۷

چو باد صبح گذشتم به گرد هر چمنی
برای خویش، چو کویت نیافتم وطنی

چو دست خصم زلیخا، بریده باد آن دست
که بر تنی نتواند درید پیرهنی

چو قامت تو نهالی ندیده‌ام موزون
به اتفاق صبا گشته‌ام به هر چمنی

روم به دایره مردم پریشان‌بخت
مگر ز موی تو بر گوش من خورد سخنی
اگر سوالی داری، اینجا بپرس.
این گوهر را بشنوید

این گوهر را با صدای خود، برای دیگران به یادگار بگذارید.

برای ضبط گوهر با صدای خود، لطفا به حساب کاربری وارد شوید.

گوهر قبلی:شمارهٔ ۴۵۶
گوهر بعدی:شمارهٔ ۴۵۸
نظرها و حاشیه ها
شما نخستین حاشیه را بنویسید.