۳۳۱ بار خوانده شده

شمارهٔ ۱۵

بی غمت شاد مباد این دل غم پرور ما
غم خور ای دل که به جز غم نبود در خور ما

دردمندیم و خبر می دهد از سوز درون
دهن خشک و لب تشنه و چشم تر ما

مفلسانیم که در دولت سودای غمت
حاصل هر دو جهان هیچ نیرزد بر ما

گر تو در مجمره ی غم دل ما سوزانی
همچنان بوی تو یابند ز خاکستر ما

میکنم شاهی از آن روز که گفتی به رقیب
کاین گدا کیست که هرگز نرود از در ما

دل ما گم شد و جز باد نیابیم کسی
که شود رنجه و آرد خبر دلبر ما

قیمت صحبت ما دان که همین دم باشد
که برد هجر تو از کوی تو دردسر ما

عذر صاحب نظرانش شود آن دم روشن
که ببیند مه روی تو ملاتگر ما

صفت روی تو تا در قلم آورد کمال
گل برد نسخه ی حسن از ورق دفتر ما
اگر سوالی داری، اینجا بپرس.
این گوهر را بشنوید

این گوهر را با صدای خود، برای دیگران به یادگار بگذارید.

برای ضبط گوهر با صدای خود، لطفا به حساب کاربری وارد شوید.

گوهر قبلی:شمارهٔ ۱۴
گوهر بعدی:شمارهٔ ۱۶
نظرها و حاشیه ها
شما نخستین حاشیه را بنویسید.