۲۵۳ بار خوانده شده

شمارهٔ ۱۱۹

چشم شوخ نو هر کرا کشتست
اول از رشک آن مرا کشتست

به شکر گفته اند دشمن کش
دوستان را لبت چرا کشتست

غم تو لشکر سلیمان است
که چو مورم به زیر پا کشته است

گفته ای خونبهای کشت منم
همه را عشق خونبها کشته است

خسته غمزه را لب تو دواست
خستگان ترا دوا کشته است

آفتاب از تو حسن میدزدد
صبح از آن رو چراغ ها کشته است

وعده کشتی بده به کمال
جان من وعدهای کرا کشته است
اگر سوالی داری، اینجا بپرس.
این گوهر را بشنوید

این گوهر را با صدای خود، برای دیگران به یادگار بگذارید.

برای ضبط گوهر با صدای خود، لطفا به حساب کاربری وارد شوید.

گوهر قبلی:شمارهٔ ۱۱۸
گوهر بعدی:شمارهٔ ۱۲۰
نظرها و حاشیه ها
شما نخستین حاشیه را بنویسید.