۲۵۷ بار خوانده شده

شمارهٔ ۱۴۵

دل از آن غمزه بسی شاکر و بس خشنودست
کرد که به خون ریختن بنده کرم فرمودست

کشته عشق رخ اوست گل رنگین نیز
دامنش بیسیبی نیست که خون آلودست

گفتی از خاک در خویش فرستم گردی
همچنان چشم رجا بر کرم موعودست

بخشی از خوان ملاحت به جگر سوختگان
بده امروز که حلوای لبت بی دودست

به جفا دور شدن از نو نباشد محمود
هر کجا پای ایازست سر محمودست

سفر عشق تو بی واسطه راهبری
حد ثانیست که این ره ره تا محدودست

گر به سودای بیان عمر زیان کرد کمال
این که سر در قدمت سود سراسر سودست
اگر سوالی داری، اینجا بپرس.
این گوهر را بشنوید

این گوهر را با صدای خود، برای دیگران به یادگار بگذارید.

برای ضبط گوهر با صدای خود، لطفا به حساب کاربری وارد شوید.

گوهر قبلی:شمارهٔ ۱۴۴
گوهر بعدی:شمارهٔ ۱۴۶
نظرها و حاشیه ها
شما نخستین حاشیه را بنویسید.