هوش مصنوعی: این شعر از عشق و فراق سخن می‌گوید و از درد دوری و نبودن معشوق. شاعر با بیان زیبا و تصاویر شاعرانه، از عشق و دلبستگی خود می‌گوید و از اینکه معشوق قدر او را ندانسته است شکایت می‌کند. همچنین، به زیبایی‌های معشوق و تأثیر آن بر جهان اشاره می‌کند.
رده سنی: 16+ محتوا شامل مضامین عاشقانه و احساسی عمیق است که درک آن برای مخاطبان جوان‌تر ممکن است دشوار باشد. همچنین، استفاده از استعاره‌ها و اصطلاحات ادبی نیاز به سطحی از بلوغ فکری و آشنایی با ادبیات کلاسیک دارد.

شمارهٔ ۱۵۶

دردل ما بردی و رفتی نه چنین می بایست
نیک رفتی قدری بهتر ازین می بایست

بھر سوز دل اصحابه بجز داغ فراق
بود حاصل همه اسباب همین می بایست

پارسا زلف تو نگرفت که ترسید ز دین
آن به چنگال من بیدل و دین میبایست

در خور روی نکوی تو ز صاحب نظران
پاکبازی به همه روی زمین می بایست

تا شکست از طرف مشک بوجه افتادی
حلقه ای از سر زلف تو به چین می بایست

تا چو چشم سیهت مست بغلطیدی حور
بوی گیسوی تو در خلد برین می بایست

از سخنهای تو این گفته گزین کرد کمال
دوست را چون ز غزلهای گزین می بایست
وزن: فعلاتن فعلاتن فعلاتن فعلن (رمل مثمن مخبون محذوف)
قالب: غزل
تعداد ابیات: ۷
این گوهر را بشنوید

این گوهر را با صدای خود، برای دیگران به یادگار بگذارید.

برای ضبط گوهر با صدای خود، لطفا به حساب کاربری وارد شوید.

گوهر قبلی:شمارهٔ ۱۵۵
گوهر بعدی:شمارهٔ ۱۵۷
نظرها و حاشیه ها
شما نخستین حاشیه را بنویسید.