۲۷۰ بار خوانده شده

شمارهٔ ۱۷۰

ز عشقت بی کس و مسکینم ای دوست
اگر بیدل نیم بی دینم ای دوست

مرا صد بار گفتی خواهمت کشت
بکش بک ره مکش چندینم ای دوست

تو دشمن دوستی من دوست دشمن
تو آنی در وفا من اینم ای دوست

گزین تر از همه رأی من این است
که بر تو دیگری نگزینم ای دوست

چو شمعم گفته ای بنشین بر آتش
ز جان برخیزم و بنشینم ای دوست

به بهای غمت پروانه سان سوخت
مگس را بال بر بالینم ای دوست

کمال از ضعف شد هیچ و هیچش
نمیپرسی چنین میبینم ای دوست
اگر سوالی داری، اینجا بپرس.
این گوهر را بشنوید

این گوهر را با صدای خود، برای دیگران به یادگار بگذارید.

برای ضبط گوهر با صدای خود، لطفا به حساب کاربری وارد شوید.

گوهر قبلی:شمارهٔ ۱۶۹
گوهر بعدی:شمارهٔ ۱۷۱
نظرها و حاشیه ها
شما نخستین حاشیه را بنویسید.