۳۱۹ بار خوانده شده

شمارهٔ ۱۹۸

عشق تو سراسر همه سوز و همه دردست
رین شیوه به اندازه مردی است که مردست

آنکس که درین صرف نکردست همه عمر
بیچاره ندانم که همه عمر چه کردست

زاهد چه عجب گر کند از عشق تو پرهیز
کس لذت این باده چه داند که نخوردست

عاشق که نه گرمست چو شمع از سر سوزی
گر آتش محض است به جان تو که سردست

اشکی که بود سرخ چو رخسار تو داریم
ما را ز تو نشریف نه تنها رخ زردست

بی شب که بر آن در من خاکی ز ضعیفی
بنشستم و پنداشت رقیب نو که گردست

گر هست کمال از دو جهان فرد عجب نیست
این نیز کمالی است که آزاده و فردست
اگر سوالی داری، اینجا بپرس.
این گوهر را بشنوید

این گوهر را با صدای خود، برای دیگران به یادگار بگذارید.

برای ضبط گوهر با صدای خود، لطفا به حساب کاربری وارد شوید.

گوهر قبلی:شمارهٔ ۱۹۷
گوهر بعدی:شمارهٔ ۱۹۹
نظرها و حاشیه ها
شما نخستین حاشیه را بنویسید.