۲۴۷ بار خوانده شده

شمارهٔ ۲۲۷

گفتمت سنگدلی آمد ازین نکته گرانت
آن هم از سنگدلی بود که گفتیم چنانت

گر صبا خوانمت از لطف و گل از غایت خوبی
هم از این خسته شود خاطر نازک هم از آنت

این همه دستگه حسن و ملاحت که تو داری
گر کند بی سر و پانی ز تو سودی چه زیانت

من و بیداری شب وآرزوی شمع جمالت
من و بیماری باریک و تمنای میانت

رشکم آمد ز تو ای شمع که تا روز به خلوت
پیش او سوخته دوش زهی راحت جانت

گرجفا خواهم و جور از تو هم آن است و هم اینت
ور وفا جویم و مهر از تو به این است و نه آنت

گفته بودی چو شوی هیچ بر آنی به زبانم
من شدم هیچ ولی هیچ نگنجد به دهانت

ریخت آن به نظر خون کمال از خم ابرو
حیفم آید نه از آن کشته که از تیر و کمانت
اگر سوالی داری، اینجا بپرس.
این گوهر را بشنوید

این گوهر را با صدای خود، برای دیگران به یادگار بگذارید.

برای ضبط گوهر با صدای خود، لطفا به حساب کاربری وارد شوید.

گوهر قبلی:شمارهٔ ۲۲۶
گوهر بعدی:شمارهٔ ۲۲۸
نظرها و حاشیه ها
شما نخستین حاشیه را بنویسید.