۲۵۲ بار خوانده شده

شمارهٔ ۲۸۰

هزار شکر که آن چشم پر خمارم کشت
وگرنه حسرت آن خواست زار زارم کشت

پر واجب است به هر گشتن توأم شکری
هزار شکر که چشمت هزار بارم کشت

دعای زندگیم گو مکن کس از یاران
بس است زندگی من همین که بارم کشت

شب فراق بشارت بکشتنم دادی
چه منت است ز نو کآن شب انتظار کشت

گرم تو دل ندهی چون رهم ز دست رقیب
که جز به سنگ من آن مار را ندارم کشت

ز پیچ و تاب چو دامی که صید را بکشد
درون هر گره آن زلف ثا بدارم کشت

نرفت آب خوشی بی لبش به حلق کمال
مگر دمی که به شمشیر آبدارم کشت
اگر سوالی داری، اینجا بپرس.
این گوهر را بشنوید

این گوهر را با صدای خود، برای دیگران به یادگار بگذارید.

برای ضبط گوهر با صدای خود، لطفا به حساب کاربری وارد شوید.

گوهر قبلی:شمارهٔ ۲۷۹
گوهر بعدی:شمارهٔ ۲۸۱
نظرها و حاشیه ها
شما نخستین حاشیه را بنویسید.