۲۴۲ بار خوانده شده

شمارهٔ ۲۸۸

اگر آن غمزه خواهد ز ترکان خراج
چو زلفته بگردن بیارند باج

میارید گو ناز اینجا و حسن
که زیره به کرمان ندارد رواج

مفرح لب تست و بس گره مرا
به سودای خط خشک گردد مزاج

مداوای زاهد چه سود ای حکیم
که شخصیست بس ناخوش و بی علاج

نشد مهر آن لب ازین دل برون
ترشح نفرمود می از زجاج

چه بوسم شب وصل دست رقیب
ندارد غنی با گدا احتیاج

به چشم حقارت مبین در کمال
که آزاده شابت بی تخت و تاج
اگر سوالی داری، اینجا بپرس.
این گوهر را بشنوید

این گوهر را با صدای خود، برای دیگران به یادگار بگذارید.

برای ضبط گوهر با صدای خود، لطفا به حساب کاربری وارد شوید.

گوهر قبلی:شمارهٔ ۲۸۷
گوهر بعدی:شمارهٔ ۲۸۹
نظرها و حاشیه ها
شما نخستین حاشیه را بنویسید.