۲۶۲ بار خوانده شده

شمارهٔ ۳۱۲

از لب او سختی چون به زبان می آید
گوئیا آب حیاتی به دهان می آید

خواهد آمد ز منت تیر بلا بر جان گفت
در دل خسته مراه نیز چنان می آید

بر در او نه منم آمده جان بر کف دست
هرکه دورست ازان روی به جان می آید

چون نباید به چمن نعره زنان بلبل مست
از گل افتاد جدا ز آن به فغان می آید

قصه بار جدائیست درین نامه رواست
بر کبوتر اگر این باره گران می آید

زاتش شوق همه سوختگیهای دل است
هرچه در نامه قلم را به زبان می آید

در قلم هیچ شکی نیست کزین غصه کمال
آنشی هست که دود از سر آن می آید
اگر سوالی داری، اینجا بپرس.
این گوهر را بشنوید

این گوهر را با صدای خود، برای دیگران به یادگار بگذارید.

برای ضبط گوهر با صدای خود، لطفا به حساب کاربری وارد شوید.

گوهر قبلی:شمارهٔ ۳۱۱
گوهر بعدی:شمارهٔ ۳۱۳
نظرها و حاشیه ها
شما نخستین حاشیه را بنویسید.