۲۶۴ بار خوانده شده

شمارهٔ ۳۱۸

امشب آن ماه دل افروز به مهمان که بود
خط او سبزی لبهای نمکدان که بود

چون خضر شد ز نظر غایب و معلوم نشد
که به تاریکی شب چشمه حیوان که بود

آن لب لعل کز او ماند دهان همه باز
باز پرسید خدا را که به دندان که بود

سر ما بود و در او همه شب تا دم صبح
تا خود او شمع سرای که و ایران که بود

سوختم از غم دردش نشد این نکته هنوز
که شب آن شمع شکر لب به شهرستان که بود

از دل خسته چه پرسی که که آورد ترا
غمزه را پرس که آن زخم ز پیکان که بود

گفته ای در غم هجرم نکند ناله کمال
بر سر کوی تو دوش اینهمه افغان که بود.
اگر سوالی داری، اینجا بپرس.
این گوهر را بشنوید

این گوهر را با صدای خود، برای دیگران به یادگار بگذارید.

برای ضبط گوهر با صدای خود، لطفا به حساب کاربری وارد شوید.

گوهر قبلی:شمارهٔ ۳۱۷
گوهر بعدی:شمارهٔ ۳۱۹
نظرها و حاشیه ها
شما نخستین حاشیه را بنویسید.