۲۴۳ بار خوانده شده

شمارهٔ ۳۸۶

حدیث حسن او چون گل به دفتر در نمی گنجد
از آن عارض بجز خملی در این دفتر نمی گنجد

نگویند آن دهان و لب ز وصفة آن میان رمزی
چو آنجا صحبت تنگست موئی در نمی گنجد

به آن لب ساقیا گوئی برابر داشتی می را
که میهای سبو از ذوق در ساغر نمی گنجد

سرشک و آه چون دارم درون چشم و دل پنهان
که دود این و سیل آن به بحر و بر نمی گنجد

تمنای تو میگنجد درون سینه و دل بس
درین غمخانه ها دیگر غم دیگر نمی گنجد

کمال از سر گذر آنگه قدم نه در حریم او
که از بسیاری جانها در آن در سر نمی گنجد
اگر سوالی داری، اینجا بپرس.
این گوهر را بشنوید

این گوهر را با صدای خود، برای دیگران به یادگار بگذارید.

برای ضبط گوهر با صدای خود، لطفا به حساب کاربری وارد شوید.

گوهر قبلی:شمارهٔ ۳۸۵
گوهر بعدی:شمارهٔ ۳۸۷
نظرها و حاشیه ها
شما نخستین حاشیه را بنویسید.