۲۷۳ بار خوانده شده

شمارهٔ ۴۰۸

دل مقیم در آن جان جهان می باشد
خاطر آنجاست که آن جان جهان می باشد

خوش بود دل نگرانی بچنان دلبندی
که بدین کس دل او هم نگران می باشد

گر شدم عاشق و میخواره مرا عیب مکن
پیر من کاین همه در طبع جوان می باشد

هر کجا می گذرم عاشق و رندم خوانند
عاشق آری همه جانی به نشان می باشد

تا نسوزی نشود شمع دلت نورانی
شمع را روشنی خاطر از آن می باشد

همه شهر بگفتند و گفتند خلاف
که فلانرا طمع وصل فلان می باشد

از غم هجر میندیش کمالا چندین
که فلک گاه چنین گاه چنان می باشد
اگر سوالی داری، اینجا بپرس.
این گوهر را بشنوید

این گوهر را با صدای خود، برای دیگران به یادگار بگذارید.

برای ضبط گوهر با صدای خود، لطفا به حساب کاربری وارد شوید.

گوهر قبلی:شمارهٔ ۴۰۷
گوهر بعدی:شمارهٔ ۴۰۹
نظرها و حاشیه ها
شما نخستین حاشیه را بنویسید.