۲۵۷ بار خوانده شده

شمارهٔ ۴۴۹

سر ما را نرسد اینکه به پای تو رسد
گر رسد دیده بروی تو برای تو رسد

بر دل و جان چو غم و درد نو سازند نصیب
جگر سوخته را داغ جفای تو رسد

بعد صد ساله جفا با من از بار جدا
گر کند عمر وفا بوی وفای تو رسد

زاهد از بیم بلا سر به دعا کرد فرو
عاشقان روی به بالا که بلای تو رسد

درد ما را نرسد مرهم و درمان ز طبیب
گر رسد دارویی از دارشفای تو رسد

بر درت می کندم منع ز دریوزه رقیب
سگ نخواهد که نصیبی بگدای تو رسد

حاجت حلقه زدن نیست درین باب کمال
این قدر بس که به آن گوش دعای تو رسد
اگر سوالی داری، اینجا بپرس.
این گوهر را بشنوید

این گوهر را با صدای خود، برای دیگران به یادگار بگذارید.

برای ضبط گوهر با صدای خود، لطفا به حساب کاربری وارد شوید.

گوهر قبلی:شمارهٔ ۴۴۸
گوهر بعدی:شمارهٔ ۴۵۰
نظرها و حاشیه ها
شما نخستین حاشیه را بنویسید.