هوش مصنوعی: این شعر عاشقانه و عرفانی به زیبایی‌های طبیعت و عشق می‌پردازد و از صوفی می‌خواهد آئین عشق‌بازی را بیاموزد. شاعر از زلف یار و زیبایی‌های او سخن می‌گوید و به دل امید می‌دهد که روزی صبح دولت خواهد دمید. همچنین، توصیه می‌کند که می بنوشد و قید تقوا را رها کند، زیرا عشق با نیکنامی سازگار نیست.
رده سنی: 16+ متن شامل مضامین عاشقانه و عرفانی است که ممکن است برای کودکان و نوجوانان کم‌سن‌وسال قابل درک نباشد. همچنین، اشاره به مصرف شراب و نقد تقوا ممکن است نیاز به بلوغ فکری برای درک مناسب داشته باشد.

شمارهٔ ۴۵۱

سروسهی به بستان گر سالها برآید
با قد دلربایان در حسن بر نیاید

صوفی ز ما بیاموز آئین عشقبازی
کز زاهد ریای این کار کمتر آبد

آن زلف عنبر افشان پیوسته باد درهم
کو از سیاهکاری سر در رخ تو سابد

آن زلف عنبر افشان پیوسته باد درهم
بادی و در تن ما جانی دگر فزاید

ای دل ز جام محنت چندان مباش غمگین
باشد که صبح دولت یک روز رخ نماید

مانیم و آستانت تا هست زندگانی
با سر نهیم آنجا با خود دری گشاید

می خور کمال و بشکن ناموس اهل تقوی
زیرا که نیکنامی با عشق راست ناید
وزن: مفعول فاعلاتن مفعول فاعلاتن (مضارع مثمن اخرب)
قالب: غزل
تعداد ابیات: ۷
این گوهر را بشنوید

این گوهر را با صدای خود، برای دیگران به یادگار بگذارید.

برای ضبط گوهر با صدای خود، لطفا به حساب کاربری وارد شوید.

گوهر قبلی:شمارهٔ ۴۵۰
گوهر بعدی:شمارهٔ ۴۵۲
نظرها و حاشیه ها
شما نخستین حاشیه را بنویسید.