۲۴۰ بار خوانده شده

شمارهٔ ۴۵۹

عاشقانت بسحرها که دعا می گویند
به دعا بوی نو از باد صبا می جویند

من بسر می روم و دیده براه طلبت
بی رهی بین د گرانرا که بپا می پویند

چیست بر کشنه دلدار بی گریه زار
چون شدش هر سر مو زندہ کرا می مویند

اشکها را بزن ای دیدۂ گریان به زمین
که چرا خاک رهش از رخ ما می شویند

با وجود قد دلجوی و گل خود رویش
در چمن سرو و گل از باد هوا می رویند

زلف او کرده رها غالیه پویان ختا
نافه آهوی چین را به خطا می پویند

شعر نو چون همه گویند که سحراست کمال
دوستان سخنت شعره چرا می گویند
اگر سوالی داری، اینجا بپرس.
این گوهر را بشنوید

این گوهر را با صدای خود، برای دیگران به یادگار بگذارید.

برای ضبط گوهر با صدای خود، لطفا به حساب کاربری وارد شوید.

گوهر قبلی:شمارهٔ ۴۵۸
گوهر بعدی:شمارهٔ ۴۶۰
نظرها و حاشیه ها
شما نخستین حاشیه را بنویسید.