۲۹۵ بار خوانده شده

شمارهٔ ۶۴

دلی کز عشق مفتون نیست یا رب پر ز خونش کن
ز اقلیم محبت خسته و حیران برونش کن

سری کز غمزه لیلی و شت ناگشته سودایی
چون مجنون خوار و سرگردان به صحرای جنونش کن

اگر چون بیستون بار غمت اندر دلی نبود
بسان خیمه بی‌خانمان و بی‌ستونش کن

نمی‌گویم شرار عشق خود از سینه‌ام کم کن
چو می‌خواهی بسوزی هر چه بتوانی فزونش کن

مروت نیست مرغی در قفس عمری بسر بردن
اسیر خویش را گاهی به گلشن رهنمونش کن

هر آن کس از طریق دوستی در منع ما کو شد
چو بخت خویش در چاه ندامت سر نگونش کن

زرنگ زرد و اشک سرخ (صامت) حال او بنگر
ز درد دوری خود از برون سیر درونش کن
اگر سوالی داری، اینجا بپرس.
این گوهر را بشنوید

این گوهر را با صدای خود، برای دیگران به یادگار بگذارید.

برای ضبط گوهر با صدای خود، لطفا به حساب کاربری وارد شوید.

گوهر قبلی:شمارهٔ ۶۳
گوهر بعدی:شمارهٔ ۶۵
نظرها و حاشیه ها
شما نخستین حاشیه را بنویسید.