هوش مصنوعی:
این شعر به بیان غم و اندوه زینب (س) پس از واقعه کربلا و شهادت امام حسین (ع) و یارانش میپردازد. او از جدایی از برادران و پدرش، مظلومیت امام حسین (ع)، و تنهایی خود و اطفال امام سخن میگوید. همچنین، از آرزوی شهادت و همراهی با امام حسین (ع) در این مصیبت بزرگ میگوید.
رده سنی:
15+
محتوا شامل موضوعات عمیق عاطفی و مذهبی مانند شهادت، مصیبت و سوگواری است که درک آن برای کودکان و نوجوانان کمسنوسال ممکن است دشوار باشد. همچنین، توصیفهای غمگین و صحنههای خونین ممکن است برای برخی از گروههای سنی پایین نامناسب باشد.
شمارهٔ ۷۳ - همچنین زبان حال زینب خاتون(ع)
جان برادر، فدای قلب فکارت
خوب تسلی دهی به خواهر زارت
از وطنت کوفیان به کوفه کشیدند
تا بنمایند جان خویش نثارت
حال خدنک ستمگری به کمانها
آخر دارند جمله قصد شکارت
هر چه نهاد آسمان مرا به جگر داغ
از غم مرگ رسول و جد کبارت
رفت ز دستم برادر و پدر من
داشت تسلی دلم ز ماه عذارت
هر که به من میرسید گفت که زینب
هست حسین گر چه نیست خویش و تبارت
حال که بینم تو هم به مثل عزیزان
شوق شهادت ز دل ربوده قرارت
پیشتر از آنکه همره تو در این دشت
آیم و بینم به این بلیله دچارت
کاش که میمردم و ندیمی اینسان
بیکس و مظلوم و بیبرادر و یارت
اصغر و عباس و اکبرت همه خفتند
بیسر و بیدست و غرق خون به کنارت
این همه دشمن در این زمینه بلاخیز
کز همه سو بستهاند راه فرارت
چون تو روی بعد خویش بر که سپاری
دختر کان غریب و زار و نزارت
من که زنی بیش نیستم چه توان کرد
عترت آواره ز شهر و دیارت
همره اطفال تو روم سوی کوفه
یا که بمانم برای دفن مزارت
فخر تو بس (صامتا) به روز قیامت
گر که عزادار خود کنند شمارت
خوب تسلی دهی به خواهر زارت
از وطنت کوفیان به کوفه کشیدند
تا بنمایند جان خویش نثارت
حال خدنک ستمگری به کمانها
آخر دارند جمله قصد شکارت
هر چه نهاد آسمان مرا به جگر داغ
از غم مرگ رسول و جد کبارت
رفت ز دستم برادر و پدر من
داشت تسلی دلم ز ماه عذارت
هر که به من میرسید گفت که زینب
هست حسین گر چه نیست خویش و تبارت
حال که بینم تو هم به مثل عزیزان
شوق شهادت ز دل ربوده قرارت
پیشتر از آنکه همره تو در این دشت
آیم و بینم به این بلیله دچارت
کاش که میمردم و ندیمی اینسان
بیکس و مظلوم و بیبرادر و یارت
اصغر و عباس و اکبرت همه خفتند
بیسر و بیدست و غرق خون به کنارت
این همه دشمن در این زمینه بلاخیز
کز همه سو بستهاند راه فرارت
چون تو روی بعد خویش بر که سپاری
دختر کان غریب و زار و نزارت
من که زنی بیش نیستم چه توان کرد
عترت آواره ز شهر و دیارت
همره اطفال تو روم سوی کوفه
یا که بمانم برای دفن مزارت
فخر تو بس (صامتا) به روز قیامت
گر که عزادار خود کنند شمارت
وزن: مفتعلن فاعلات مفتعلن فع (منسرح مثمن مطوی منحور)
قالب: غزل/قصیده/قطعه
تعداد ابیات: ۱۵
این گوهر را بشنوید
این گوهر را با صدای خود، برای دیگران به یادگار بگذارید.
برای ضبط گوهر با صدای خود، لطفا به حساب کاربری وارد شوید.
گوهر قبلی:شمارهٔ ۷۲ - مرثیه شاه خراسان(ع)
گوهر بعدی:شمارهٔ ۷۴ - استغاثه امام(ع) در روز عاشورا
نظرها و حاشیه ها
شما نخستین حاشیه را بنویسید.