۲۶۸ بار خوانده شده

شمارهٔ ۶۳۹

گنه دیده گراینست که کردم نگهش
دل مینادشب و روز بجز در نگهش

روی از ماه تمام ابروی او ماه نوست
دیدمی هر دو اگر دیده شدی مه به مهش

چون روم بر اثر او مرو ای سایه به من
که تحمل نکند بار گران خاک رهش

گر به اشکم نظر افکندی و شد چشم تو سرخ
باز بروی رقیب افکن و گردان سیهش

دل در افتاد در آن چاه ذقن چشم به زلف
به رسن های بریده که برآرد ز چهش

جان براینست که تنها خورد اندیشه تو
دل در اندیشه آن که ندهد فرحش

از تو بوسی طلبیدست بدریوزه کمال
تا کی این بخل تو دشنام ندادی بدهش
اگر سوالی داری، اینجا بپرس.
این گوهر را بشنوید

این گوهر را با صدای خود، برای دیگران به یادگار بگذارید.

برای ضبط گوهر با صدای خود، لطفا به حساب کاربری وارد شوید.

گوهر قبلی:شمارهٔ ۶۳۸
گوهر بعدی:شمارهٔ ۶۴۰
نظرها و حاشیه ها
شما نخستین حاشیه را بنویسید.