هوش مصنوعی: این متن شعری عاشقانه و عارفانه است که در آن شاعر از درد عشق و دوری از معشوق شکایت می‌کند و آرزوی وصال را دارد. او از زاهد شهر و ساقی یاد می‌کند و بیان می‌کند که دردی ندارد اما برای درد می‌نالد. همچنین، از بخت پریشان خود و محال بودن وصال معشوق سخن می‌گوید.
رده سنی: 16+ متن دارای مفاهیم عرفانی و عاشقانه پیچیده است که درک آن برای سنین پایین‌تر دشوار بوده و ممکن است نیاز به تجربه و بلوغ فکری بیشتری داشته باشد.

شمارهٔ ۶۷۳

زاهد شهرم ز رندی می کند هر دم سؤال
ساقیا میده که در سر ندارد جز خیال

نالۂ دلسوز و آو خستگان بی درد نیست
ای که دردی نیست باری از پی دردی بنال

خلوت وصل است درگیر ای چراغ صبحدم
تا نیابد شمع راهی در شبستان وصال

بارها در حیرت باد سحرگاهم که چون
با چنان بی طاقتی باید در آن حضرت مجال

جان به رویت همچو گل گفتم برافشانم روان
زآن همی ترسم که طبع نازکت گیر ملال

با چنین بخت پریشانی که در طالع مراست
دولت وصل تو می خواهی زهی فکر محال

گر تو روزی از سگان کوی خود خوانی مرا
خود همین باشد کمال دولت و بخت کمال
وزن: فاعلاتن فاعلاتن فاعلاتن فاعلن (رمل مثمن محذوف)
قالب: غزل
تعداد ابیات: ۷
این گوهر را بشنوید

این گوهر را با صدای خود، برای دیگران به یادگار بگذارید.

برای ضبط گوهر با صدای خود، لطفا به حساب کاربری وارد شوید.

گوهر قبلی:شمارهٔ ۶۷۲
گوهر بعدی:شمارهٔ ۶۷۴
نظرها و حاشیه ها
شما نخستین حاشیه را بنویسید.