۲۸۲ بار خوانده شده

شمارهٔ ۶۷۹

مرا گویند عاشق گرد و بیدل
چه کار آید مرا تحصیل حاصل

حدیث آب چشم خویش با دوست
نگفتم کأن حدیثی بود نازل

مرا چون دید گریان گفت رفتم
که باران است و خواهد راه شد گل

چه اختر بود کامشب بر سرم تاخت
که به در خانه من ساخت منزل

به أو خستگان دارد بی میل
بود سرو سهی با باد مایل

به دل گفتم که هیچ آن زلف دلبند
گشاید مشکل ما گفت مشکل

نکو خواندنه ماه آسمانت
بقین بودست الألقابه تنزل

درو بامت پر از دلها عجب نیست
تو عیاری بود عیار پر دل

کمال آن دم که روز رحلت اوست
نخواهد بست جز مهرت به محمل
اگر سوالی داری، اینجا بپرس.
این گوهر را بشنوید

این گوهر را با صدای خود، برای دیگران به یادگار بگذارید.

برای ضبط گوهر با صدای خود، لطفا به حساب کاربری وارد شوید.

گوهر قبلی:شمارهٔ ۶۷۸
گوهر بعدی:شمارهٔ ۶۸۰
نظرها و حاشیه ها
شما نخستین حاشیه را بنویسید.