۲۸۷ بار خوانده شده

شمارهٔ ۷۵۸

عید می آید و وقتست که در مه نگریم
پرده برگی که از مه به تو مشتاق تریم

از جمال تو که عیدست و به همه ماند راست
گر گماریم نظر بر به نو کج نظریم

هست در عید دگر کشتن ما فکر بعید
پیش روی تو چه محتاج به عید دگریم

سر زلفت شب قدرست و غنیمت شب قدر
یک شب آن عقد بگیریم و غنیمت شمریم

ساقیا باده ده و نقل که شد نوبت آن
که دگر روزه خوریم و غم روزی نخوریم

پست شد غلغل تسبیح و تراویح هنوز
به حق روزه کز آن و لوله با دردسریم

روزه خوردیم و فسم هم به نماز تو کمال
که دگر دردسر خویش به مسجد نبریم
اگر سوالی داری، اینجا بپرس.
این گوهر را بشنوید

این گوهر را با صدای خود، برای دیگران به یادگار بگذارید.

برای ضبط گوهر با صدای خود، لطفا به حساب کاربری وارد شوید.

گوهر قبلی:شمارهٔ ۷۵۷
گوهر بعدی:شمارهٔ ۷۵۹
نظرها و حاشیه ها
شما نخستین حاشیه را بنویسید.