۳۰۱ بار خوانده شده

شمارهٔ ۸۰۸

هر شبی تا به سحر دست دعا بگشایم
که مگر یک شبی آن بند قبا بگشایم

همچو من عقد گشانی نبود در عالم
گر گره ز ابروی آن ترک خطا بگشایم

دوست در خانه فرود آمد و من در بستم
کار بر رخ خصم در بسته چرا بگشایم

مرغ دل باز هوای سر زلفش دارد
گاه آن شد که منش بند ز پا بگشایم

همه آفاق شود مشک فشان گر نفسی
راز گیسوی تو با باد صبا بگشایم

حالیا عزم سفر دارم و را در پیش است
بار بر بسته ندانم که کجا بگشایم

چه گرهها که گشاده شود از کار کمال
گر شبی حلقه آن زلف دوتا بگشایم
اگر سوالی داری، اینجا بپرس.
این گوهر را بشنوید

این گوهر را با صدای خود، برای دیگران به یادگار بگذارید.

برای ضبط گوهر با صدای خود، لطفا به حساب کاربری وارد شوید.

گوهر قبلی:شمارهٔ ۸۰۷
گوهر بعدی:شمارهٔ ۸۰۹
نظرها و حاشیه ها
شما نخستین حاشیه را بنویسید.